مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان
نماز عشق به پا می کنم به نام حسین به نای سینه نوا می کنم به نام حسین
تو زینبی و همه قاصرند از وصفت کتاب عشق تو وا می کنم به نام حسین
به نام دلبرت اذن دخول می گیرم طواف کوی تو را می کنم به نام حسین
به نام نامی معشوق شهره اند عشاق تو را همیشه صدا می کنم به نام حسین
من از تو یاد گرفتم چنین عبادت را میان سجده دعا می کنم به نام حسین
قسم به سجده ی تو اعتقاد من این است نماز سوی خدا می کنم به نام حسین
تو آمدی که بگویی برای قرب خدا وجود خویش فدا می کنم به نام حسین
دمشق و کربلا هر دو تربت عشق است شب ولادت تو وقت صحبت عشق است
خدا عنان دل ما به دست تو داده اسیر دام تو اما ز غیر آزاده
اگر پیاله ی ما بوی چشم تو گیرد شود برای همیشه لبالب از باده
نوای زین ابی را به هرکسی ندهند که این مدال فقط گردن تو افتاده
چنان سگی به در خانه ات ببند مرا که نام صاحب کلب است نقش قلاده
اگرکه باز شود دیده ها ز نور اشک اگر قدم بگذاریم بین این جاده
به چشم خویش ببینیم پای پرچم عشق هنوز با کمری راست زینب استاده
خدا شهود شود بی حجاب در دل شب نشسته دختر زهرا میان سجاده
به بی نظیری تو اعتراف باید کرد شبیه کعبه به دورت طواف باید کرد
زمان بوسه رسیده کمی مدارا کن رسیده ایی بغل یار دیده ات وا کن
در این نگاه برای همیشه، ای خواهر تمام حسن خداوند را تماشا کن
به فکر عبد گنه کار باش و یک لحظه به احترام حسین دست خویش بالا کن
به پشت معجر خود با کمی دعا کردن تمام شهر پر از مور مثل زهرا کن
همه به یاد خدیجه رخ تو بوسیدند جلال بانوی مکه دوباره احیا کن
ببین چگونه پدر مست دیدن تو شده نظر به چهره ی پر افتخار مولا کن
سلام دختر حیدر شریکه الارباب بزرگ زاده بیا و گدای خود دریاب
کسی که دست توسل بر این سرا بزند قدم به وادی ممنوعه ی خدا بزند
حرام باد به هر عاشقی که بی اذنت قدم برای زیارت به کربلا بزند
شناختی که من از دستهایتان دارم بعید باشد اگر دست رد به ما بزند
همین کرامتتان شد سبب هر شب و روز که حلقه دور نگین کرم گدا بزند
تو قرص نان خودت را به سائلی دادی که حق به خانه ی تان مهر هل اتی بزند
تهجد سحرت بسکه غرق ذات خداست حسین تکیه ی آخر بر این دعا بزند
از آن دمی که شده احترامتان واجب به دست های شما بوسه مصطفی بزند
ز محضر همه سادات عذر می خواهم اگرکه گفته ام آتش به قلب ها بزند
خدا نیاورد آن روز را که در شهری کسی به بی ادبی نامتان صدا بزند
قاسم نعمتی
******************* آرامش زیبای دو دریاست نگاهش این دختر آرام و صبوری که رسیده از شوق، علی سفره به اندازه یک شهر انداخت، به شکرانهی نوری که رسیده ** کاشانهی اهل دل و میخانهی هستی دنیا و سماوات و عوالم همه روشن عطر خوش او پر شده در شهر مدینه به به چه گلی! چشم و دلت فاطمه! روشن ** لبخند نشسته به لب حضرت ساقی مرضیه دلش وا شده از دیدن دختر تا آمده لبریز شده چشمهی تسنیم کامل شده با آیهی او سورهی کوثر ** بی تاب شدی، دختر مهتاب رخ عشق! بارانی اشک است چرا صورت ماهت؟ گریانی و پیش کسی آرام نداری دنبال کدام آیت حق است نگاهت؟ ** باران بهاری شدهای دختر حیدر زهرا چه کند گریهی تو بند بیاید باید که بگویند: کنار تو حسینت تا شاد شوی، با گل و لبخند بیاید ** همسایه ندیده به خدا سایهای از تو تمثیل حیایی تو و تندیس وقاری پیداست ولی دختر سردار حنینی از شور کلام و دل شیری که تو داری ** شعر شب میلاد تو هم پر شده از اشک بانو! چه کنم روی دلم سوی فرات است جز اشک چه گویم که همه هستی عالم عشق تو، حسین تو، قتیل العبرات است ** اینقدر نریز اشک، صبوری کن و بگذار هر قطرهی این اشک برای تو بماند وقتی شب باریدن اشک است که مادر در گوش تو لالایی پرواز بخواند ** یک روز بیاید که پدر را تو ببینی با چشم پر از اشک در آن غسل شبانه با چادر خاکی برود مادر و فردا با چادر کوچک بشوی خانم خانه ** یک روز بیاید که حسن را تو ببینی با اشک بشوید تن پاک پدرش را فردا خود او بی رمق و رنگ پریده در تشت بریزد قطعات جگرش را ** روزی برسد، ... کاش که میشد نرسد... نه آن لحظهی سنگین خداحافظی از یار ای کاش که هرگز به سراغ تو نیاید تا پیرهن کهنه بخواهد ز تو دلدار ** آن لحظه نیاید که تو باشی و بیفتد آن سایهی سر، بی سر و بی سایه به صحرا ناموس خدا باشی و بر ناقهی عریان بنشینی و یک شهر بیاید به تماشا
قاسم صرافان
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |